تو که اینجا برسی بهار میشه

  • طیبه هستم!!!!!
  • جمعه ۱۸ بهمن ۹۸
  • ۰۱:۵۲
  • ۰ نظر

گفتم بعدِ این همه تنش و فشار این سفر لازمه..حالمو خوب میکنه..خوب کرد واقعا ولی فقط 24ساعتی که با هم بودیم.

که دم ترمینال که خواستم ازشون جدا شم اشک حلقه زد تو چشمام..

24ساعت عالی بود همه چی...

و تو این سفر به خیلی چیزها پی بردم..اصلا انگار همش خواب بود.

اما بعد 24 ساعت دوباره یادم افتاد که حال مامان خوب نیست

دوباره یادم افتاد همه چیز هایی که حالمو بد میکنن..

دوباره یادم افتاد که زمستونه...

دربی امروز بود اما نگاه نکردم و مهم نبود..

امشب گفت :من بهتون دروغ گفتم و بهش نگفتم که تو ازش خوشت میاد.بعد گفت دوست داری الان برم بگم بهش..من؟؟؟؟چند ثانیه مکث:.نه.

ازین قضیه خوشحال شدم؟نه..ناراحت شدم؟؟نه

مهم نبود دیگه..چون فقط تو  زمانِ خودش مهم بود..

چند وقت پیش  به شدت هوس سیگار کرده بودم اما نشد بکشمش..

ولی پریشب که  یه سیگارو کامل کشیدم برای اولین بار

بهم چسبید؟نه..چون تو اون زمان دلم میخواست بکشم..

و دیگه هیچ وقت هم نمیکشم ..

بهارنزدیکه...دارم سعی میکنم قبل عید دفاع کنم پایان نامه رو بعد برای عنوان وب یه فکری بردارم..

بهار نزدیکه و دوست داشتم تو تلفن امروز بگم به مامان که مامان زمستون تموم میشه سرما تموم میشه ولی گفتم تموم میشه این روزا هم خوب میشی

بهار نزدیکه و فکر میکنم شاید با تموم شدن زمستون اتفاقای خوبی هم بیفته

بهار نزدیکه و من سعی میکنم عوض کنم خودمو و سعی میکنم حذف کنم خودمو از همه جا 

بهار نزدیکه و من امید دارم به امیدواری و سرسبزی

بهار نزدیکه و من منتظرش هستم..

 

 

غبار غم برود حال خوش شود حافظ

  • طیبه هستم!!!!!
  • دوشنبه ۷ بهمن ۹۸
  • ۲۱:۵۳
  • ۰ نظر

دیشب در حالی که تو مطب دکتر منتظر نشسته بودیم یه دختره وارد شد یهو با دیدن ما هیجان زده داد زد واااااای سلااااام و منو محکم بغل کرده بود و روبوسی اینا منم کلا هنگ که این کیه دیگه بعد با مامان روبوسی کرد و حافظم بالاخره لود شد و اونو شناخت..دوست ابجیم بود که اخرین باری که دیده بودمش ده سال پیش بود و الان دستیار دکتر بود.و خب همون ضرب المثل معروف کوه به کوه نمیرسه آدم به آدم میرسه

پ.ن:چند روز پیش  سر یه تشخیص اشتباه دکتر شوک بزرگی به هممون وارد شده بود .وخب اومدیم مشهد و خدا رو شکر مشکلش اونی که فکر میکردیم

نبود. و خب خاک بر سر اون دکتر |:

 

بلاتکلیفی

  • طیبه هستم!!!!!
  • چهارشنبه ۲ بهمن ۹۸
  • ۰۱:۰۵
  • ۰ نظر

تو پست قبلی گفتم دوست دارم برم و بی خیال همه چیز شم الان شده

دارم میرم خونه بدون اینکه بدونم چی قراره چی بشه.پایان نامه ای که تکلیفش مشخص نیست و دیگه مهم هم نیست..

تنها چیزی که این وسط مهمه مامانه .و دارم همه چیو ول میکنم که کارای درمانش رو پیگیری کنم و فهمیدمم نگرانیم الکی نبوده

نمیدونم چی میشه هیچی رو امشب نمیدونم فقط اینقدر گریه کردم که دیگه چشمام باز نمیشه..

گفتم این بهمن قراره از دی بدتر باشه

 

بهمنی که میخواهد بدتر از دی باشد؟

  • طیبه هستم!!!!!
  • سه شنبه ۱ بهمن ۹۸
  • ۱۴:۵۵
  • ۱ نظر

دوری از خونواده به خودی خود موضوعی آزار دهندس.و دلتنگی اش همیشه اذیتت میکنه

این دلتنگی وقتی بدتر میشه وقتی خفه ات میکنه که عزیز ترین کست حالش خوب نباشه

که مریض باشه..که امروز که سونو انجام داده دکتره براش نمونه برداری نوشته که هنوز

چند روز دیگه نوبتش باشه هی فکرت سمت چیزهای نگران کننده بره هی به خودت بگی طیب خفه شو

چیزی نیست..خوش خیمه..نگرانی نداره بعد دوباره دوباره دوباره........

این وسطت استادت نمره تو نزنه سرگردون باشی بلا تکلیف باشی ندونی چیکار کنی

ندونی کی بری..ندونی ته اش قراره چی بشه

از سوال جوابا خسته بشی..ترم بعد خوابگاه میگیری؟؟کی دفاع میکنی؟ براچی میخوای واستی؟

براچی میخوای بری واستا خوابگاه بگیر...

بیا الان برو خونتون برگرد باز ..هیشکی شرایطی که برام پیش اومده رو نه میفهمه نه درک میکنه

 دوست دارم گوشامو بگیرم داد بزنم خفه شید همه تون همه تون خفه شید ..

دوست دارم ول کنم همه چیو برم خونه ..اصلا دفاع رو بیخیال شم....

دوست دارم زودتر همه چی تموم شه

تو یارِ من باش

  • طیبه هستم!!!!!
  • دوشنبه ۳۰ دی ۹۸
  • ۱۴:۵۸
  • ۰ نظر

من والیبال بلد نیستم بازی کنم..علاقه ای هم ندارم که بازی کنم..از خود والیبال بدم نمیاد دوست دارم تماشاشو ولی بازی کردن نه

دوران ابتدایی و راهنمایی باید حتما والیبال بازی میکردیم زنگ ورزش 

یعنی اجباری بود.بدمینتون هم بود ولی ما رو سه گروه میکردن به صورت چرخشی دو تیم والیبال بازی میکرد یه تیم بدمینتون..

ولی والیبال رو باید بازی میکردی.و من هم بلد نبودم..نه سرویسام از تور رد میشد نه میتونستم موقعی توپ سمت من میاد با ساعد دفعش کنم 

و همیشه بچه ها سرم غر میزدن و شاکی از دستم..

وقت هایی اتفاقی سرویسم رد میشد چقدر خوشحال میشدم..

یادمه ابتدایی قبل زدن سرویس نذر میکردم که خوب بزنم

سوم راهنمایی که بودم معلم مون اومد سه نفر که والیباشون قوی بود رو انتخاب کرد به عنوان سرگروه .

و جلو کلاس وایستادند و یار انتخاب میکردن..

هیشکی منو انتخاب نکرد..همه انتخاب شدند..من موندم

من موندم وسط کلاس با بغضی که هر لحظه نزدیک بود بترکه..

و فضایی که داشت رو سرم آوار میشد..

ته اش  نمیدونم رفتم تو گروهی که یار کم داشت یا معلممون گفت برو فلان گروه. ولی اون لحظه بدترین حس دنیا بود..

چی شد که امروز  یادش افتادم؟یه نفر تو گروه یه پیام فرستاد از فوتبالای زمین خاکی گفته بود کسی که نفر اخر انتخاب میشده امید به زندگیش کم میشده 

 

 

از خون جوانان وطن....

  • طیبه هستم!!!!!
  • جمعه ۲۷ دی ۹۸
  • ۰۰:۳۲
  • ۰ نظر

هی از سر شب بیاییم بنویسیم پاک کنیم و در آخر خودمان را خفه کنیم با آهنگ از خون جوانان وطن لاله دمیده

امید

  • طیبه هستم!!!!!
  • چهارشنبه ۲۵ دی ۹۸
  • ۰۱:۳۴
  • ۰ نظر

گفتم: اینجوریه دیگه

گفت:پس باید یه فکر دیگه بکنی براش

گفتم:خودکشی؟!

گفت:به نظرت راه حل درستیه؟

گفتم:آره

گفت:پس اگه فکر میکنی ارزشش رو داره انجامش بده.

گفتم از نرسیدن ها از سیاهی ها از بیهودگی ها

گفت:امید 

 

اشتباه انسانی

  • طیبه هستم!!!!!
  • يكشنبه ۲۲ دی ۹۸
  • ۱۸:۵۸
  • ۰ نظر

دیروز ساعت ۹ونیم بود که از سرو صدای بچه های اتاق بیدار شدم دوستم با هیجان و سرو صدا میگفت هواپیما رو خودشون زدن

کمی غر غر کردم و پتو رو بیشتر روی سرم کشیدم و چشم بسته گفتم :بابا بذارید اطلاعات اون جعبه سیاه بیاد هنوز معلوم نیست

و خواستم بقیه خوابم رو برم که گفت: خود رئیس جمهور گفته. اینو که گفت نشستم سر جام فقط و گوشی رو برداشتم.

تو گروه ابجیامم فرستاده بودن خبرو ..ابجیم همینجورتو گروه صدا میزد طیب 

ولی من چند دقیقه کاملا شوکه شده بودم.

تو این سه روز داشتم تحلیلای دو طرفو میخوندم هم تحلیلای کسانی که میگفتند نقص فنی بوده هم کسانی که میگفتند حمله شده..

هر دوتاشونم با دلیل و مدرک و فیلم بیان میکردن..ولی چیزی که دوست داشتم باشه نقص فنی بود..هیچ جوره تو کتم نمیرفت که زده باشند 

هواپیما رو ..حاجی مگه میشه؟؟چه سهوی چه عمدی واقعا وحشتناکه...

دیروز واقعا بد بود یه روز بد..بین روزهای بد 

و هر روز از روز دیگر بدتر ...

هر روزمون بوی مرگ میده 

اون از کرمان..هواپیما..اتوبوس..معدن..الانم که سیل سیستان بلوچستان

هرکدوم ازین اتفاقا خودش هرچند سال یه باره

ما همشو تو یه ماه دیدیم و هنوز زنده ایم

واقعا کاش میمردم..

دیشب به بچه ها اتاق میگفتم شب دوست ندارم بخوابم

صبح دوست ندارم بیدار شم 

هر صبح یه خبر بد...

دیگه این روزا نه فوتبال برام مهمه نه درس نه پایان نامه.. دیگه نه از کسی خوشم میاد نه از کسی بدم میاد..

کاش تموم شه این روزای به غایت سرد

 

 

دورِ باطل

  • طیبه هستم!!!!!
  • شنبه ۲۱ دی ۹۸
  • ۰۱:۲۰
  • ۰ نظر

من همیشه به همه میگم میگذره تموم میشه

همون آدما هم به من میگن میگذره تموم میشه

در حالی که نمیدونیم تموم میشه

چند روز پیش که یکی از بچه ها سر جریانات اخیر گفت اعصابم خورده

و بهش گفتم نباشه چون کاری از دستت بر نمیاد و 

تموم میشه.. میدونستم تموم میشه؟؟نه

در واقع فکر میکنم هیچ وقت هیچی تموم نمیشه

امشب  خودمو رو تختم پشت این پرده حبس کردم

و حوصله بچه ها  اتاق رو نداشتم با اینکه میگفتند میخندیدن

و موقعیت دیگه باشه من کلا وسطشونم 

هیچی هم نمیتونه ارومم کنه

امشب همون آدم  میگفت که درست میشه تموم میشه

 

اونم میدونه تموم میشه؟نه

 

 

آینه

  • طیبه هستم!!!!!
  • چهارشنبه ۱۸ دی ۹۸
  • ۲۲:۵۰
  • ۱ نظر

هر شب وقتی همه خوابن و پامیشم برم سرویس بهداشتی جلو آینه تو راهرو وایمیستم و چند دقیقه زل میزنم به خودم

تو سکوت..همینجور زل میزنم به خودم ..زل میزنم به چشمام ..چشم هایی که شاید چند سال دیگه .........

بعد زل میرنم به موهای جلو سرم که تو این چند سال چقدر ازشون کم شده و داره میشه....

بعد فکر میکنم که اونی که تو آینه است داره چیکار میکنه؟چیکار باید بکنه؟

چرا فلان جا اینکارو کرد؟چرا فلان جا این کارو نکرد؟چرا این حرفو به فلانی زد؟چرا این حرفو به فلانی نزد؟

چرا اینقدر از حرفام از کارام برداشت اشتباه میشه؟چرا هیشکی نمیفهمه شوخی-جدی ها مو؟

چرا اندازه ای که من سعی میکنم وقتی کاری از دستم برمیاد انجام بدم برا کسی ولی روم نمیشه 

همین کارها رو به کسی بگم برام انجام بده ..یا هم کسی انجام نمیده....

من آدم خوبی نبودم نیستم..ولی سعی کردم باشم..

بعضی چیزها دست خودم نبود اصلا بی منظور بود ولی بعدش بد تمام شد

بعضی چیزها اصلا دست من نبود اصلا مقصر نبودم اما بهم تهمت زدن

به بدترین شکل ممکن..

یادم نمیره صمیمی ترین دوستم وقتی به خاطر نفر سومی که وارد دوستی مون شد بدترین رفتارها رو کرد

بعدشم یه قهر دو ساله و بعد که برگشت دوست داره مث سابق بشیم ولی من نمیتونم مثل سابق بشم باهاش

و هردفه هم میگه مثل قبل نیستی و من یادم میاد تک تک وقتایی که حتی گریه کردم به خاطرش

یا مثل همکلاسیم که هر دفه تنها بود سمتم میومد اما تو اون همایشه  حتی دوست نداشت پیشش باشم

و بعد چند روز اومد که چرا خودتو گرفتی چرا سرد شدی و وقتی گفتم دلیلشو خیلی  صریح گفت من بافلانی راحت ترم و وقتی اون 

باشه میخوام با اون باشم .اما هر وقت با نامزدش دعوا میکرد زنگ میزد به من گریه میکرد و دقیقه به دقیقه پیام میداد و اشتی که میکردن

میرفت تا چند ماه بعد که قهر کنند و پیام بده..

یا هم اتاقی ترم یک ارشدم.......

من همیشه هم خودمو مقصر دونستم همیشه هااااا

اما میگذره.....میگذره........میگذره....

مثل همیشه که گذشته.....

و اینجا ایرانه..هیچ معلوم نیست یک ساعت بعد از انتشار این پست زنده باشم یا نه ..

چون ایرانه و از زمین و زمان داره مصیبت میباره 

از زمین و زمان داره مرگ میباره 

از زمین و زمان داره غصه میباره

این ماییم که باید خودمون واستیم خوب باشیم ..

پ.ن:کاین عمر طی نمودیم اندر امیدواری...

پ.ن۲: عن در امیدواری

من همینم که میبینی
نه خنده هایم را قضاوت کن نه گریه هایم را
اینجا خانه ای متروک است که هیچ کس به آن سر نمیزند حتی خودم
موضوعات