بهار دلکش رسید و دل به جا نباشد 

از این‌که دلبر دمی به یاد ما نباشد 

 

سال 1400 با همه‌ی بدی‌هایش به پایان رسید. برای من سال متفاوتی بود. چون بالاخره توانستم تقریبا مستقل شوم. از شهر و خانواده دل کندم

و رفتم مشهد . درست است که هنوز کامل مستقل نشده ام و اجبارا در یک خوابگاه ویژه شاغلین سکونت دارم اما برای شروع بد نیست.

هزینه های رهن و اجاره به شدت سرسام آور است و نمی‌شود واقعا خانه اجاره کرد. 

یک سال تمام سر یک کار ماندم با همه اذیت‌هایش. و فعلا هم تا پیدا کردن کار مناسب سر این کار هستم تا چه پیش آید. 

حوادث زیادی اتفاق افتاد. دوستان جدید پیدا کردم. با آدم‌های جدیدی آشنا شدم . خوابگاهی که ده ماه در آن‌جا ساکن بودم را تغییر دادم و ...

و آخر سر رفتن به تهران و دیدن یک دوست برای اولین بار که حسن ختام سال 1400 بود . البته نه . تولد خواهرزاده در 24 اسفند شاید آخرینش بود 

و حالا 1401 آغاز شده و من امیدوارم به شرایط بهتر به زندگی بهتر و ....