۴ مطلب در آذر ۱۳۹۸ ثبت شده است

میگذره این روزا از ما

  • طیبه هستم!!!!!
  • دوشنبه ۱۸ آذر ۹۸
  • ۰۱:۰۸
  • ۲ نظر

گاهی وقتا یه چیزایی راجع به یه سری دورو وریات میشنوی که کلا مات و مبهوت میشی و در خلقت این موجود دو پا میمانی..

آدمی زاد است دیگر ..اصلا ولش کن

 

یکشنبه بود

  • طیبه هستم!!!!!
  • شنبه ۹ آذر ۹۸
  • ۲۳:۳۱
  • ۲ نظر

گرم بود و تخت بالا هم بودم گرم تر.پتو رو اوردم و روی زمین خوابیدم.نزدیک صبح از خواب پریدم نگاهی به ساعت گوشی انداختم فکر کردم کلاسم دیر 

شده اما ساعت شش بود.باد بود..

ساعت ده کلاس داشتم..کلاس تاریخ پیامبر اسلام..تمام هم نمیشد

ابجی سر کلاس که بودم زنگ زد..نمیشد که جواب داد

کلاس تموم شد.غذای سلف کوبیده بود و قیمه بادمجون هیچ کدومو دوست نداشتم و رزرو نکرده بودم داشتم میرفتم تریا که یه کوفتی بخورم که دوباره زنگ زد ابجیم.صداش گرفته بود گریه کرده بود گفت نه سرما خوردم .گفت حال بابا بده گفت دکتر گفته اگه کسی رو دارین که دوره بگین بیاد که دیگه امیدی نیست

گفت فردا بیا

گفتم فوت کرده؟گفت نه.ولی بیا

وسط دانشکده سرگردون بودم دو روز بعدش میان ترم زبان داشتم نمیدونستم برم با استاد صحبت کنم.نمیدونستم چی کار کنم اصلا

بهارو دیدم بهش گفتم گفت بریم خوابگاه.دستم رو گرفت و برد

فهیم و بهار میگفتن دکترا یه چیز میگن حالا فردا صبح زود برو.

پیام اومد یه متن بود بعدشم تسلیت

یکی از دوستام بود

گیج و منگ بودم.گفتم من الان میرم

بهار هم اومد..با سواری رفتیم.اهنگ گذاشته بود اهنگای شاد

جونی جونم یار جونوم ...

و من زار میزدم

بهار سر راننده داد زد که صداشو کم کنه..

بعد رسیدیم مشهد و واسه دو سه ساعت بعدش اتوبوس داشت

بهار سوئیشرتش و داد بهم

خودش موند ترمینال که دوستش بیاد دنبالش

اون شب براش خاطره شده بود تا چند سال تعریف میکرد از یخ زدنش تو ترمینال

و من سوار اتوبوس شدم

سرم رو شیشه بود و گریه میکردم.

راننده آهنگ گذاشته بود: «عذاب وجدان نگیر من حلالت کردم »و من گریه کردم

«خوش به حالتون دوتایی رفتین خوش به حالتون» و من گریه کردم.

رسیدم.شهر خالی بود شهر سوت و کور بود

دو کوچه ای که با ابجیم پیاده رفتیم داشت تعریف میکرد

میگفت منتظرت بوده

گفت یکی از لباساتو انداختیم رو صورتش

گفت چند روز چشاشو باز نکرده.

گفت ساعت شش فوت کرده

گفت اون ساعت از خواب پریده هم خودش هم شوهرش

گفت زهرا هم تو خونه خودش از خواب پریده

منم از خواب پریده بودم.

گفت مردها صبح زود برای دفن میرن و از زنا کسی نمیره

بعد رسیدیم خونه یه پارچه سیاه زده بودند بالای در

یعنی نیستی یعنی رفتی

بعد گفت ما همون صبح زود دفنش کردیم

میترسیدیم بخوای خودتو برسونی حالت بد شه

حق خداحافظی رو ازم گرفتن

بی خداحافظی؟

ده آذر بود..یکشنبه بود..

الانم ده آذره یکشنبه است..

تخت بالام..گرمه

 

فوتبالی

  • طیبه هستم!!!!!
  • پنجشنبه ۷ آذر ۹۸
  • ۲۲:۴۹
  • ۰ نظر

چند روزی هست که اینستاگرام پر شده از سخنرانی های فلانی و فلانی و فلانی..سخنرانی یکیشون رو میخواستم نگاه کنم که به این جمله رسید

که مشکل مالی هست فلان و طرف غصه پول برانکو رو میخوره 

و من دیگه ادامشو نگاه نکردم

تو کشوری که کلی دغدغه هست کلی مشکل حالا چه اشکال داره که طرف یه دلخوشی داشته باشه چرا میخواین ادم این دلخوشی هاشم نداشته باشه

ادم مشکل مالی داره بشینه گریه کنه..نماز بخونه یا بیاد بیرون اعتراض که.......

اره من مشکل مالی دارم مشکل درسی دارم مشکل خانوادگی دارم اما عاشق پرسپولیسم دلخوشیم فوتباله فوتبال باعث میشه هفته ای یه بار اونم نود دقیقه اش همه چی یادم بره و فقط رو بازی تمرکز میکنم

تو کل دنیا مردم علاقه دارن به فوتبال باهاش زندگی میکنند

همین دیروز یه خبر دیدم یه بچه گوشیشو واسه فروش گذاشته که به تیم محبوبش که فکر کنم پارس جنوبی بود کمک کنه

کاش بفهمین همه چی دین نیست مذهب نیست

هرچی جای خودش

 

خفگی

  • طیبه هستم!!!!!
  • سه شنبه ۵ آذر ۹۸
  • ۲۳:۱۵
  • ۲ نظر

هی دستم به نوشتن بیاید و هی از نوشتن دست بکشم که چه؟

اصلا از چی باید بنویسم از کجا ؟از کی؟

بنویسم که زمستونه..بنویسم که زمستونه و دشت پر گل سرخه..

این ها را نوشتند مینویسند؟ تکراری است

بغضم را کجا ول بدهم؟اصلا به که بگویم 

اصلا چکار میشود کرد؟ اصلا چکار کنم

چکار کنم که مامان زل نزنه به گلای قالی و هی بره تو فکر

چیکار میکردم وقتی بعد درست کردن دندونم منشی قیمت رو گفت و چند لحظه وا رفتم که فهمید خودش هم.

چیکار کنم وقتی مامان گفت فلانی گوشتی که درست کرده بوده اینقدر کم بوده که برنج خالی میخورده بچش

چی کار کنم وقتی حمیده شات کمک هایی که واسه بچه ها میفرسته که با همون صد هزار تومن چقدر خوشحال میشن و چقدر به اون پول کم محتاج ان و میذاره و فقط بغض میکنم.

چیکار کنم وقتی میبینم تو مغازه خودم یا یکی یه چیزی برمیداریم و قیمتش رو که میبینیم منصرف میشیم

چیکار کنم وقتی دوستم گفت هفت ساله پالتو نخریده نمیتونه بخره

چیکار کنم وقتی می‌شنوم بچه از پدرش بارداره..

چیکار کنم وقتی فلانی میگه پول ندارم دکتر نمیرم

 

چیکار کنم وقتی اینقدر زمستونه

من همینم که میبینی
نه خنده هایم را قضاوت کن نه گریه هایم را
اینجا خانه ای متروک است که هیچ کس به آن سر نمیزند حتی خودم
موضوعات