کجا باید برم یه دنیا خاطرت تو رو یادم نیاره

  • طیبه هستم!!!!!
  • شنبه ۸ ارديبهشت ۹۷
  • ۲۳:۳۶
  • ۰ نظر


سه سال پیش ترم دو که بودم

دوستم یه لاکپشت بهم داد

یه لاکپشت واقعی..

اندازه کف دستم بود

خیلی دوسش داشتم وابسته اش شدم

ولی یه روز سر اینکه 

چند روز درگیر مراسم بودیم 

و سرمون حسابی ازش غافل شده بود

   مرد...

خیلی گریه کردم براش

تا چند ماه یادش میفتادم 

گریه میکردم

هنوزم یادش منو ناراحت میکنه

نتونستمم قبول کنم و به جاش 

یه لاکپشت دیگه بخرم

خواستم بگم اون فقط یه لاکپشت بود

پس آدما با اومدن و رفتنشون

چیکار میکنند...


پ.ن:این متنو دقیقا یه سال پیش نوشته بودم..چند ماه پیش همون دوستی که منو یاد لاکی انداخت برام یه عروسک لاکپشت خرید به یاد لاکی..

عروسکه رو خیلی دوست دارم همه چیش شبیه لاکیه الانم با خودم کنارم اومدم میخوام یه لاکپشت واقعی بخرم





زیبا هوای حوصله ابری است...

  • طیبه هستم!!!!!
  • چهارشنبه ۵ ارديبهشت ۹۷
  • ۰۰:۴۱
  • ۱ نظر
بدون شک اگر بخواهند انتخاب کنند که بد اخلاق ترین آدم روی زمین چه کسی است من جزء نامزدهای دریافت این عنوان خواهم بود

از کی را یادم نیست ولی یک وقتی زیر حوصله ام را کم نکردم و سر رفت سر رفت سر رفت

و من هم به حال خودش گذاشتمش گفتم الان حوصله ام سر رفته دیگه حوصله ندارم برم زیرش را کم کنم

از یک جا به بعدش هم دیدم که واقعا حوصله ام رو از دست دادم

حوصله آدم ها رو ندارم حوصله درس خوندن ندارم حوصله کتاب خوندن ندارم حوصله بودن تو جمع رو به مدت زیاد ندارم حوصله تنهایی ندارم حوصله یک 

جا نشستن ندارم حتی حوصله فوتبال دیدن ندارم

من حوصله ام را برای همیشه از دست دادم

از دست دادم که وقتی یکی ازم سوال میپرسه اگه بار اول نفهمه بخوام دوباره بگم صدامو ببرم بالا از دست دادم که وقتی یکی چیزی رو نمیفهمه 

داد بزنم

از دست دادم که رفتار آدما برام مهم شده 

از دست دادم که اینقدر زودرنج شدم

از دست دادم که....

یکشنبه شب شعر داریم میاین؟؟؟

  • طیبه هستم!!!!!
  • جمعه ۳۱ فروردين ۹۷
  • ۲۳:۲۳
این دیالوگ من بود بعد اومدن از سینما و دیدن فیلم لاتاری  و بعد بالا پایین رفتن چهار طبقه خوابگاه و در هر اتاقی رو زدن

یه عده با خوشرویی گفتن نه

یه عده گفت ن برووووبابا

شب شعر چیه؟؟؟

ما اهل شعر نیستیم

یکی دو نفرم دیدن پولیه اونم هزار تومن گفتن نمیخوایم شب شعر رایگانه

اما خب یازده بلیت فروختم))): از پنجاه تااا

خسته اممم میفهمی خستههههه

خیال خام پلنگ من...

  • طیبه هستم!!!!!
  • پنجشنبه ۳۰ فروردين ۹۷
  • ۰۰:۰۷
چه سر نوشت غم انگیزی که کرم کوچک ابریشم 

تمام عمر قفس میبافت ولی به فکر پریدن بود

زمستان نیز رفت اما بهارانی نمیبینم

  • طیبه هستم!!!!!
  • دوشنبه ۲۷ فروردين ۹۷
  • ۲۲:۵۱
  • ۰ نظر

چرا اینقد هوا سرده

چرا اینقد زمستونه؟

بچه ها میفهمند...

  • طیبه هستم!!!!!
  • دوشنبه ۲۷ فروردين ۹۷
  • ۰۱:۴۸
  • ۰ نظر

امشب شب دومیه که خونه نیستم بعد یه ماه بخور و بخواب تو خونه و ول گشتن


دیشب که تو راه بودم  و امشبم که تو خوابگاه 


درسته پنج ساله دانشجویم ولی دلیل نمیشه که شبای اول دلم نگیره


دیشب قبل اینکه سوار اتوبوس شم خواهرزاده ی جان خونه مون بود


همیشه شبایی که میخوام برم انگار قبلش با خبر میشه هی به پرو پام میپیچه اینا


دیشب اومده شبیه این آدم بزرگا بغلم کرده دستای کوچولوشو هم میزنه به پشتم 


موقعی هم پاشدم ساکمو بردارم هی با عصبانیت میگفت بییب بشین


بعدم که دید من و مامان میخوایم بریم زد زیر گریه


میخواستمم برا اخرین بار بوسش کنم بغل باباش بود 


دستاشو سمتم دراز کرد که بیاد بغلم


ولی تاکسی دم در داشت بوق میزد


طفلی اینقد گریه کرد


همه شیرین زبونیاش  شیرین کاریاش جلو چشممه


دلم تنگشه خب

هرکس که از حالم خبر داره...

  • طیبه هستم!!!!!
  • يكشنبه ۲۶ فروردين ۹۷
  • ۲۲:۳۰
  • ۳ نظر
دو ماه پیش یه پست گذاشتم با عنوان حال و روزم جمعه ها از خود جمعه غم انگیز تره 

و یه دو خط .یه مدتم زیاد به نت دسترسی نداشتم بعد مدت ها که سر زده بودم دیدم یکی کامنت گذاشته خوب به من چه

ایشون نه اسمی از خودش گذاشته بود نه آدرس وبی نه هیچ نشونه ای که بدونم کیه

منم تایید نکردم همینجوری گذاشتم بمونه جلو چشمم 

بعد داشتم فکر میکردم که من کار اشتباهی نکردم این جا رو هم هرکی دوست داره بخونه هرکی دوست داره نخونه خب

اگه میگی به من چه چرا میخونی خب؟اگه هم میخونی خب اجبارت نکردند کامنت بزاری؟

اگه هم دوست داری کامنت بزاری خب با اسم بزار 

گاهی وقت ها با  آدمای دورو برت نمیتونی اونجور که باید حرف بزنی

یا اصلا گاهی وقتا میخوای حرفاتو کسی بخونه که نمیشناسدت 

اصلا آدم دوست داره بنویسه خب

و همین....



+آهنگ  پروانه ها چاووشی خیلی الان میچسپه
 


حال و روزم جمعه ها از خود جمعه غم انگیز تره

  • طیبه هستم!!!!!
  • جمعه ۶ بهمن ۹۶
  • ۱۹:۲۵
  • ۱ نظر
تا حالا شده تو یه نقطه از زندگیتون نه راه پس داشته باشین نه راه پیش
من اونجام الان

استاد خوب گلی از گل های بهشت است

  • طیبه هستم!!!!!
  • شنبه ۳۰ دی ۹۶
  • ۲۰:۲۴
  • ۲ نظر
دیروز با بروو بچ رفتیم بیرون شهر با دوتا از دوستام وعاقاهاشون!!!سینگلشون من بودم
جا همه خالی ..آتیش و چای آتیشی و جوجه و سیب زمینی ذغالی
و اینجور چیزا....
شب اومدیم تازه رفتم دنبال جزوه واسه امتحان امروزم
 قرار شد دوستم بخواد بخوابه جزوه رو برام بیاره
ساعت ۱۱و نیم جزوه رسید و یه روخونی کردم
 حالا امروز رفتیم سر امتحان استاده اومد برگه داد گفت سوال نداریم
یه دونه مبحث از مبحثایی که گفتمو بنویسین
دقیقا از دیشب این فکر به سرم رسید که این کارو میکنه
منم زودی یه مبحث نوشتم و پاشدم برگه مو دادم
حالا بعد امتحان با توجه به برگه ها دوستام فهمیدم من خیلی کم نوشتم
ولی خب مهم نیست امتحان خوبی بود
بعد حالگیری سه تا امتحان

یعنی بی خیال تر از منم داریم عایاااا؟؟؟

طیبه هستم ):

  • طیبه هستم!!!!!
  • جمعه ۲۹ دی ۹۶
  • ۲۰:۴۶
  • ۰ نظر

میگن همیشه سر امتحان یه نفر هست که نگاه میکنه 

به بقیه میبینه اونا تند وتند مینویسن و اون بیکاره و فقط داره سرشو میچرخونه

این ور اون ور اون منم!!!!!!!!!!!


من همینم که میبینی
نه خنده هایم را قضاوت کن نه گریه هایم را
اینجا خانه ای متروک است که هیچ کس به آن سر نمیزند حتی خودم
موضوعات