- تینا هستم!!!!!
- شنبه ۳۰ دی ۹۶
- ۲۰:۲۴
- ۲ نظر
میگن همیشه سر امتحان یه نفر هست که نگاه میکنه
به بقیه میبینه اونا تند وتند مینویسن و اون بیکاره و فقط داره سرشو میچرخونه
این ور اون ور اون منم!!!!!!!!!!!
اینجا ایران است و باید روی هر فصلی نام یک حادثه گذاشت
زلزله سیل تصادف اتوبوس حادثه قطار ریزش پلاسکو ریزش معدن و...و...و...
حتی اگر حادثه ای داخل ایران نباشد
باز هم ما عزاداریم
حادثه منا..انفجار در عراق حالا هم که غرق شدن کشتی مان در چین
مرگ با ما عجین شده
امشب حال رها بد شده بود با حافظه بردیمش بیمارستان..
طبق روالشون بهش سرم دادن...اومدیم بخش ترزیقات
یه دختره حالش بد بود انگار تشنج داشت همینجور میلرزید و به زور مامان باباش که مسن بودن دست و پاهاشو
گرفته بودن من ک همینجور شوکه شده بودم..حافظه هم رفت کمکشون
سرم دختره تموم شده پرستاره اومده قطع کنه عین خیالشم نیست
با یه لحن بد میگه اگه دوست دارین ببرینش دوباره پیش دکتر.اگه دوست دارین هااا وگرنه که ببرینش
و راهشو کشید رفت
مامان باباهه سردرگم میگن بگین دکتر بیادد اون پرستار دیگه اونم با بی اعتنایی و بی خیالی تمام میگه شما ببرینش
برین ویلچر از بخش بگیرین!!!
بعدم که مامانش رفت ویلچر اورد
یه نفرشونم جلو نیومد واسه کمک
ما رفتیم...
چرا آدما اینقدر بی تفاوت شدند
داریم کجا میریم!!!
وقتی با خوشحالی بعد اینکه یه روز تمام داشتی تکلیف زبانو انجام میدی میفرستی واسه استاد
و بعد استاد میگه طبق الگو قبول نیست
و میری پیشش و میگه باید کنار هر لغت شماره صفحه و شماره خط بزنی
دیگه حالی به آدم میمونه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟نه والا
احوالی به آدم میمونه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟نه والا
حالا نشستم دارم عین این بچه های اول ابتدایی خطا رو میشمارم و کلمه ها رو پیدا میکنم
حالا این وسط فیلتر شکنتم هی قطع بشه و نتونی بری تلگرام و تو گروه کلاس همدردی کنی
با بچه ها و اونا باهات همدردی کنن و از دست استادا گلایه
بازم باید بگم که
دیگه حالی به آدم میمونه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بالاخره تکلیفای زبانم تموم شد چه کار مسخره ای بود..انار چی میکشی تو؟؟؟؟
دیگه موند یه مقاله بنویسم و سه تا پروپوزال
یه دونه مقاله هم تبیین کنم دیگه تمومه
عاقا وقتی میگن فلان مقاله رو تبیین کنید یعنی چیکار کنیم دقیقا؟؟؟
استاد فرموده اند این ترم تبیین ترم بعد نقد ):
تولد داریم چه تولددددی
میخوام اینجا پیشاپیش یه سالگی وبلاگ انار روتبریک بگم
البته تولدش ۲۱ دی ماه هست و از آنجایی که حافظه بنده بی شباهت به حافظه ماهی نیست و اینکه ۲۱ام دوروز به امتحانمه
دیگه پیشاپیش گفتم تبریک رو بگم
اولین پستش عکس نداشت و عکس دومین پستشو قروت کردم..حالا تو کفش بمونید که قروت کردن ینی چی؟؟؟؟
به لحاظ فلسفی شانس وجود نداره یعنی اتفاقایی که تو زندگی میفته رو میگیم عه شانسم بود یا شانسم نبود اینا کلا درست نیست
مثل وقتایی که بازیکن فوتبال موقعیت خراب میکنه و میگه شانسم نبود و خیلی چیزها از این دست
اما با وجود این من فیلسوف که سعی میکنم درس هامو به دیگران دیکته کنم هم زیاد از کلمه شانس استفاده میکنم..
فی المثال
در حدود یک ماه پیش استاد گرامی زبان تخصصی ما دکتر عین که با حفظ سمت هم استاد درس روش تحقیق هستند و هم استاد درس منطق و هم رئیس دانشکده
برای درس زبان ما تکلیفی معین نموده که هشت نمره دارد..ایشان یک کتاب به ما معرفی کردن که برویم و از کتاب تاریخ فلسفه اسلامی هر کدام سی صفحه برداریم و ترجمه آن را نیز برداریم..و کنار هم بگذاریم و تطبیق دهیم و کلمات فلسفی آن را در بیاوریم و دیکشنری درست کنیم
و یکی از بچه ها رفت و برای کل بچه های کلاس کپی گرفت و به هر کدام سی برگه داد..بنده که ب خاطر حرف اول فامیلمون که ی هست همیشه اخر لیست بوده ایم و برگه ها هم بر اساس لیست بوده برگه برای ما نبود چون منابع رو هم کپی کرده بودت و منابع جزء ترجمه نبود
(بدشانسی اول) اینجا بود
کتاب را از دوستم گرفتم و رفتم خودم کپی بزنم و در برگه ای که شماره صفحه ها رو برای کپی مینوشتم جای ۵۹۳تا۶۱۸
نوشتم ۵۹۳تا۵۱۸ و کلی برگه الکی کپی شد و ما کلی افسوس خوردیم(اینم بدشانسی دوم)
اما بعد از آن یکی دیگر از بجه ها رفت تا ترجمه آن را کپی بگیرد و چون ترجمه اش در کتابخانه دانشگاه موجود نبود به دانشگاه آزاد اسلامی رفت و کپی گرفت و دوباره قضیه برای ما تکرار شد(اینم سومی)
و در حین تطبیق فهمیدم که برای بنده۲۰صفحه ترجمه نشده بود
و ما بعد از کلی گریه امروز راهی دانشگاه آزاد اسلامی شدیم با پرحرفی های راننده تاکسی
با هزار بدبختی و از این بپرس از اون بپرس کتابخونه رو پیدا کردیم..مسٔول گرامی وقتی فهمیدند دانشجوی حکیمم گفتند شاگرد استاد عین هستید؟گفتم بله..و گفتند برو و کپی بزن و کتابو زود بیار و کارت ملی هم بده..کارت ملی دادیم نگاهی به عکس انداخت و گفت کارت خودتونه و موقیت نه مال عممه رو بی خیال شدم و گفتم شبیه من نیست؟ ایشان باور نکرد و گفت با تو تا انتشارات می آیم و وقتی شلوغی انتشارات را دید برگشت و گفت زود برگردون خلاصه که دانشگاه آزادشونو هم دیدیم و بسی به دانشگاه خودمون درود فرستادیم
و خلاصه که روزی صد بار به بخت و اقبال و شانس خود لعنت همی فرستم و به آن هم معتقد نیستم
(عکس مربوطه کاملا بی ربط با متن میباشد و نقاشی اینجانب است از چهره انار در تلافی نقاشیش